اقبال لاهوری، محمد (۱۲۹۴- ۱۳۵۷ ق) شاعر و متفكر مسلمان شبه قارۀ هند و پاكستان در شهر سیالكوت پنجاب به دنیا آمد. دوران كودكى و نوجوانى را در زادگاهش گذراند. زبانهای فارسى و عربى را در مدارس قدیمۀ آنجا و به روش سنتى فرا گرفت و با علوم اسلامى و معارف قرآنى آشنا شد؛ سپس در مدرسۀ اسكاچمیشن به اصول و مبادی علوم جدید مشغول شد. پدرش شیخ نورمحمد، با آنکه پیشۀ دوزندگى داشت، اوقات خود را در مصاحبت اهل سلوك مىگذراند و با شعر و ادب عرفانىآشنا بود و بهخصوص به شیخاكبر، محىالدینبنعربى ارادت تمام داشت و در خانه كتابهای فصوصالحكم و فتوحات مكیه را مطالعه مىكرد. آشنایى اقبال با عرفان نظری و الفاظ و اصطلاحات خاصآن از همین روزگار آغاز شد و چون پدرش به سلسلۀ قادریه تعلق خاطر داشت، اقبال نیز در آغاز جوانى به این سلسله پیوست. در مدرسۀ مبلغان اسكاتلندی، استاد و راهنمای او سیّدمیرحسن بود كه به تشویق و مساعدت او اقبال به این مؤسسۀ فرهنگى راه یافت. شخصیتسیّدمیرحسن و تعلیماتش در تكوین حیات فكری و روحى اقبال و شكل گرفتن شخصیتش بسیار مؤثر بود و تا پایان عمر همواره خود به این نكته آگاهى و توجه تمام داشت. هنگامى كه در ۱۳۰۱ ش حكمران انگلیسى پنجاب پیشنهاد كرد كه به اقبال لقب «سر» داده شود، اقبال قبول این پیشنهاد را مشروط به آن كرد كه حكومت وقت رسماً از خدمات فرهنگى سیّدمیرحسن تجلیل و قدردانى كند و چون از اقبال دربارۀ آثار و تصنیفات سیّدمیرحسن سؤال شد، وی در جوابگفت: «من خود از تصنیفات او هستم» و تا لقب «شمسالعلماء» برای سیّدمیرحسن تصویب نشد، اقبال لقب پیشنهادی را برای خود نپذیرفت. وی از آغاز جوانى شعر مىگفت و در مجالس شعرخوانى شركت مىكرد و در بعضى از نشریات محلى اشعارش منتشر مىشد. اقبال پس از دوران تحصیلات متوسطه، به لاهور رفت و در دانشكدۀ دولتىآن شهر به ادامۀ تحصیل پرداخت و علاوه بر زبانهای فارسى و عربى، با ادبیات انگلیسى و ادبیات جدید اروپایى آشنایى كامل پیدا كرد و فلسفۀ غرب را فرا گرفت. در دورۀ کارشناسی ارشد علاوه بر تحصیل فلسفه كه موضوع اصلىكارش بود، به مطالعۀ اصول علم اقتصاد و حقوق نیز اشتغال داشت. استادش در فلسفه دانشمند شرقشناس مشهور، سر توماس آرنولد بود. پساز پایان این دوره، در بخش زبانهای شرقى همان دانشكدۀ دولتى هم به تدریس پرداخت و هم در زبان عربى، ادبیات انگلیسى، اقتصاد، تاریخ و فلسفه به تحقیق و ترجمه و تألیف پرداخت. یكى از نخستین كارهایش مقالهای به زبان انگلیسى دربارۀ انسان كامل از دیدگاه عبدالكریم جیلى و مقالۀ دیگری در مورد توحید وجودی نزد همین عارف بود. در همین زمان به پیشنهاد و تشویق استادشآرنولد، كتابى در علم اقتصاد سیاسى از زبان انگلیسى به اردو تلخیص و ترجمه و كتاب دیگری در علم اقتصاد جدید تألیفكرد. از كارهای علمى دیگرش در این دوران تألیف كتابى در تاریخ قرنهای ۱۱ تا ۱۵ م انگلستان و كتابى در تاریخ هند برای مطالعۀ دانشجویان بود. در نخستین سالهای قرن ۲۰ م در شبه قاره، جریانهای فكری و حركتهای سیاسى و آزادیخواهى و استقلالطلبى باعث شد، اقبال در این احوال و بیرون از محیط تدریس دانشگاهى بیشتر وقتش را در انجمنهای ادبى و مجالس شعرخوانى مىگذراند و هنوز به ۳۰ نرسیده بود كه سرودههایش در نواحى اردو زبان و شبه قاره دست به دست مىگشت و شهرتش به عنوان یكىاز بهترین شاعران این زبان به دهلى و دكن و لكهنو رسیده بود. شعرش در این دوران، نخست رنگ صوفیانه و عشق عرفانى داشت و از سبك و مضامین شعر سنتى اردو پیروی مىكرد، اما با درگیر شدن در جریانهای سیاسى زمان و كوششهای مسلمانان برای تجدید حیات ملى و حفظ حقوق خود در مقابل اكثریت هندو مذهب، سرودههایش بهتدریج رنگ سیاسى و اجتماعىگرفت. منظومههای تصویر درد و نالۀ یتیم در حقیقت تصویر اوضاع دردناك مسلمانان هند بود و منظومۀ فریاد به حضور سرور كائنات فریاد دادخواهى و تظلم آنها به پیشگاه پیامبر اسلام (ص) بود. در این دوره از عقاید سرسیّداحمدخان پشتیبانى مىكرد و استاد پیشین او سیّدمیرحسن كه خود از پیروان افكار سرسیّد و نهضت علیگر بود، سالها پیش او را در این جریان فكری قرار داده بود. سرسیّد آشنا شدن با علوم و فنون جدید را برای جوانان مسلمان ضرورتى حیاتى مىدانست و مىكوشید كه برای این منظور از حكومت انگلستان امتیازات بیشتری كسب كند. تأسیس دانشگاه علیگر، ترغیب مسلمانان به تفكر علمى و عقلانى و آموختن روشهای جدید زندگى، اقداماتى در این جهت بود. یكى دیگر از كسانى كه در این دوره در تكوین شخصیت اقبال تأثیر تمام داشت، مولوی نذیر احمد دهلوی بود كه در اقامت۱۰ سالۀ اقبال در لاهور به آنجا مىرفت و در مجالسى كه از طرف «انجمن حمایت اسلام» برپا مىشد، سخنرانى مىكرد. اقبال در این انجمن شركت فعال و مؤثر داشت و در هر مجلسى كه تشكیل مىشد، شعری از سرودههایش را مىخواند. بسیاری از اندیشههای اقبال، بهخصوص نظریۀ «خودی» و «تسخیر فطرت» از مبانى فلسفۀ اوست. اقبال در ۱۹۰۵م به اروپا سفر كرد و ۳ سال در انگلستان و آلمان به تحصیل حقوق و فلسفۀ جدید و تحقیق در حكمت ایرانى و اسلامى و تفحص در تاریخ فكر و تمدن غرب مشغول بود. وی در این مدت با استادانى چون مك تگارت فیلسوف و هگلشناس انگلیسى، وایت هد، ادوارد براون و نیكلسن ارتباط نزدیك داشت و با افكار كسانى چون كانت، هگل، نیچه و برگسون آشنا شد. تأثیر نیچه و برگسون در فكر اقبال بسیار عمیق و سازنده بود و بعدها در ساختار فكر و فلسفهاش و نیز در تصوراتش دربارۀ حیات و انسان و جهان بر جای ماند. وی از دوران نوجوانى با شعر و ادب اروپا انس و الفت داشت و در این دوران بیش از همه به آثار گوته و وردزورث توجه کرد. رسالهای كه اقبال با عنوان رُشد مابعدالطبیعه در ایران برای اخذ درجۀ دكتری در دانشگاه مونیخ تألیف كرد، نمایانگر رُشد فكری، ذهن منطقى و روشمند، دامنۀ اطلاعات و ادراك نقادانۀ او از مسائل علمى و فلسفى و تاریخى است. اقبال در ۱۹۰۸م به هند بازگشت و پس از دوران كوتاهى تدریس فلسفه در دانشگاه، از كار موظف كناره گرفت و تا پایان عمر با درآمدی كه از وكالت دادگستری بهدست مىآورد، بسر برد. اوقاتش به سرودن شعر، نوشتن مقالات و ایراد سخنرانیها مىگذشت و سعى داشت كه مسلمانان هند را به ارزشها و مواریث معنوی خود آگاه گرداند و آنها را برای كسب آزادی و استقلال و بازیافت هویت تاریخى و فرهنگى خود آماده سازد. آشنایى عمیقتر و دامنهدارتر او با افكار جلالالدین مولوی در این سالها آغاز شد و این شناخت نه تنها در شاعری و قدرت بیانش به زبان فارسى تأثیر عظیم داشت، بلكه به جوهر اندیشهاش نیز رنگ و نیروی تازه بخشید و تركیب و نظام فلسفهاش را كاملتر و منسجمتر ساخت. تأثیر مولوی تا پایان عمر در حیات فكری و روحى اقبال بر جای بود و این ویژگى در تمام آثاری كه از این دوران به بعد پدید آورد، آشكار است، چنانکه سرلوحۀ منظومۀ اسرار خودی او ابیاتى از دیوانكبیر شمس است؛ در جاویدنامه مولانا را راهبر و پیشرو خود در سیر و عروج روحانى قرار داده است؛ در ارمغان حجاز او را روشنى شب خود و گرهگشای كارها خوانده و در بال جبرئیل مرید هندی و پیر رومى را به مشاعره نشانده است. نظر و دیدگاه اقبال نسبت به عرفان و تصوفاسلامى در طول ۴۰ سال زندگانى فكری او در تغییر و تحول بوده و در آثارش آرای مختلف در این باب دیده مىشود. وی از دوران نوجوانى، با موضوعات عرفانى انس و آشنایى یافته و حتى در رسالۀ دكتری خود فصلی مفصل را به بحث دربارۀ تصوف اختصاص داد و در آن از عرفان وحدت وجودی ابنعربى و عبدالكریم جیلى به تفصیل و با بیانى ستایشآمیز سخن گفت؛ اما پساز بازگشت از اروپا و در پى تأملات و مطالعات نقادانۀ بعدی در حیات اجتماعى مسلمانان هند و سعى در یافتن علل و عوامل ضعف و ادبار و واپسماندگى عمومى این جامعه در جهان و نیز تحتتأثیر افكار كسانى چون شوپنهاور، نیچه و برگسون، در مورد تصوف و راه و روش صوفیانه به نظر و نتیجۀ دیگری رسید كه در منظومۀ اسرار خودی و آثار بعدی او منعكس است. اقبال لاهوری در دورههای بعد بسیاری از آرای خود را تعدیل كرد و تصوف را به نوعى واكنش در برابر غلبۀ قشریت و جمود فكری دینى و اعتراض به حكومتهای استبدادی بهشمار آورد و نیز در نقادی عقلگرایى نظرگاه عرفانى ـ اسلامى را ستود و از این نظر غزالى را با كانت برابر دانست، ولى تا پایان عمر نوعى گرایش منفى نسبت به تصوف در افكارش دیده مىشود و حتى از خردهگیری بر غزالى نیز خودداری نمىكند، در طول این تحولات فكری، نظر و اعتقادش نسبت به مولوی هرگز تغییر نكرد و همواره او را پیر و مرشد و راهنمای خود مىدانست و در توضیح و تبیین نكات دقیق فلسفى و جهانشناسى اسلامى خود در موارد بىشمار به ابیاتى از مثنوی مولوی استناد و استشهاد مىكند. پساز بازگشت از اروپا و در دورانى كه به تنظیم افكار و آرای خود مشغول بود، نوعى تحول كلى در دیدگاههای سیاسى و اجتماعىاش پدید آمد و در سالهای بعد از بازگشت از اروپا، اشعاری را كه در آنها احساسات وطنپرستانه بیان شده و به روزگار جوانىاش تعلق داشت، از مجموعۀ آثار منظوم خود خارج و به جای زبان اردو (هندوستانى) كه زبان اكثر مردم مسلمان هند بود، زبان فارسى و الفاظ و تعبیرات شعر عرفانى فارسى را برای بیان آرا و افكار خود بهكار گرفت. از لحاظ تفكر سیاسى، اقبال به وحدت جهانى اسلام و پیوستن مسلمانان هند به جهان اسلامى اعتقاد داشت. تغییر فكرش نخست در بخش ششم از مجموعۀ سخنرانیهایى كه او در سالهای ۱۹۲۶- ۱۹۲۸م ایراد كرده بود، به نظر مىرسد و سپس در خطابهای كه در دسامبر ۱۹۳۰م به مناسبت افتتاح جلسۀ «مسلملیگ» در اسدآباد عرضه كرد، به تصریح بیان مىشود و سرانجام رواج و غلبۀ همین نظرگاه در جامعۀ مسلمانان هند، به تشكیل كشور پاكستان و تأسیس حكومت اسلامى در مناطقى كه بیشتر آنها مسلمان بود، منجر شد؛ به سبب همین تغییر فكر و دیدگاه اقبال در پایان عمرش دوباره به زبان اردو روی آورد و دو منظومۀ بالجبرئیل و ضربكلیم را به این زبان سرود. او با اینكار مىخواست مسلمانان هند را مخاطب خود قرار دهد. این دو منظومه اگرچه از لحاظ تاریخ زبان و ادب اردو از مهمترین آثار پدید آمده در این زبان بهشمار مىروند، اما از لحاظ مضامین و مطالب در حقیقت بیان همان افكار و نظریاتى است كه در منظومههای فارسىاش بهطور پراكنده عرضه شده بود. در فاصلۀ سالهای ۱۹۰۸- ۱۹۱۵ م كارهای ادبى اقبال منحصر به چند منظومۀ كوتاه چون شكوه؛ جواب شكوه؛ و شمع اور شاعر بود كه آنها را برای جلسات سالیانۀ «انجمن حمایت اسلام» لاهور سروده بود؛ همچنین مجموعهای از یادداشتهای مختصرش دربارۀ افكار و تصورات مختلفش بهنام تفكرات پراكنده منتشر شد. مضمون این منظومهها و اشعار دیگری كه در سالهای بعد به زبان اردو سرود، چون خضر راه و طلوع اسلام بیشتر رنگ اجتماعى داشت و به قصد بیدار كردن جامعۀ مسلمان هند و ایجاد حس اعتماد به نفس و اتحاد و همبستگى در آن بود. با انتشار منظومۀ اسرار خودی دوران شاعری اقبال به زبان فارسىآغاز مىشود؛ ۳ سال بعد، دومین منظومۀ فارسىاش بهنام رموز بیخودی انتشار یافت كه در حقیقت ادامه و مكمل اسرار خودی است. ترجمۀ منظومۀ اسرار خودی به زبان انگلیسى به قلم شرقشناسمعروف نیكلسن و انتشار آن در لندن در ۱۹۲۰ م و مقدمهای كه مترجم در معرفى این اثر نوشت، مایۀ شهرت اقبال در اروپا شد. ظاهر زندگى و كیفیت معاش اقبال، برخلاف حیات فكری و روحى پُر نشیب و فرازش، بسیار ساده و بىتكلف و از كشاكشها و ماجراهایى كه معمولاً مردان سیاست را به خود مشغول مىكند، خالى و بركنار بود. وی پس از بازگشت از اروپا تا پایان عمرش، یكبار در دسامبر ۱۹۲۸و ژانویۀ ۱۹۲۹ م به دعوت «كنفرانس سراسری اسلامى هند» برای چند سخنرانى به دهلى و علیگر و حیدرآباد و ... سفر كرد و در ضمن این سفرها از بنگلور و میسور نیز دیدن نمود. در ۱۹۳۰م به ریاست جلسات مسلملیگ انتخاب در ۱۹۳۱ و ۱۹۳۲م برای شركت در میزگرد لندن به منظور رسیدگى به امور مربوط به هندوستان به لندن سفر كرد. در بازگشت از سفر اول، در پاریس با برگسون ملاقات و گفتوگو کرد و در بازگشت از سفر دوم، به اسپانیا رفت، از مسجد قرطبه و سایر آثار تمدن اسلامى آن سرزمین دیدن كرد و در مادرید با آسین پالاسیوس، اسلامشناس معروف آشنا شد. وی از اسپانیا بنا بر دعوت موسولینى به ایتالیا رفت و در رُم با وی ملاقات و گفتوگو كرد و در راه بازگشت به هند از مصر و دانشگاهالازهر دیدار کرد. در ۱۹۳۳ م به دعوت دولت افغانستان برای مشاوره در امور فرهنگى و آموزشى به آن كشور سفر كرد و به زیارت مرقد حكیم سنایى غزنوی رفت. در سالهای آخر عمر گرفتار ضعف و بیماری شد و سرانجام در ۲۱ آوریل ۱۹۳۸ درگذشت و در مسجد بزرگ شهر لاهور به خاك سپرده شد. از آثارش میتوان علمالاقتصاد؛ تاریخ تصوف، انوار اقبال؛ گفتار اقبال؛ اقبالنامه؛ خطوط اقبال؛ مقالاتاقبال؛ مكاتیب اقبال؛ بانگ در آ؛ بال جبرئیل؛ ضرب كلیم؛ ارمغان حجاز به زبان اردو؛ اسرار خودی؛ رموز بىخودی؛ پیام مشرق؛ زبور عجم؛ جاویدنامه، مثنوی مسافر؛ پس چه باید كرد ای اقوام شرق به زبان فارسی؛ رُشد مابعدالطبیعه در ایران؛ ششگفتار دربارۀ بازسازی تفكر دینى در اسلام؛ تفكرات پراكنده؛ مباحثات اقبال؛ نامههای اقبال به عطیه بیگم؛ نامهها و نوشتههایاقبال؛ نامههای اقبال؛ نامههای اقبال به جناح؛ یادداشتهای اقبال؛ سخنرانیها، نوشتهها و بیاناتاقبال و اندیشهها و تأملات اقبال را نام برد.
دایرةالمعارف بزرگ اسلامی (۹ /۶۲۳-۶۳۱).